نوشتار حاضر، قسمتى از بحثهاى رجالى استاد «نجمالدّين طبسى» در بحث خارج فقه مىباشد كه توسط نگارنده، تقرير و تنظيم گرديده است.
پيرامون «تفسير امام عسكرى عليهالسلام » نظرات گوناگونى ميان علما مطرح شده كه در اين نوشتار در هفت محور بحث خواهد شد:
1. اين تفسير از آنِ كدام امام است؟
2. ماهيّت و چيستى تفسير موجود؟
3. طريق شيخ صدوق به تفسير.
4. چگونگى نگاشته شدن تفسير.
5. ديدگاه دانشمندان.
6. بررسى اشكالات.
7. نتيجه.
نخستين بحثى كه پرداختن به آن ضرورى بوده و تعيين محلّ نزاع و بحث مىباشد، اين است كه «تفسير عسكرى» املاء امام هادى عليهالسلام بوده يا املاء امام حسن عسكرى عليهالسلام ؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: در كتب تاريخ و حديث، دو تفسير به اين نام (تفسير عسكرى عليهالسلام ) ثبت شده است:
الف) تفسيرى كه امام هادى عليهالسلام بر حسين بن خالد برقى، طىّ 34 سال در 120 جلد تقرير فرمودند (از سال 220 تا 254).
ب) تفسيرى كه امام حسن عسكرى عليهالسلام ، بر يوسف بن محمّد و علىّ بن محمّد بن سيّار1، طىّ 7 سال تقرير فرمودند.
در ارتباط با تفسير امام هادى عليهالسلام ظاهرا بحثى در صحّت آن نبوده (به غير از اشكال ابن غضائرى، كه در محور ششم به نقد آن اشاره خواهد شد)، ولى امروز وجود خارجى نداشته و در دسترس ما نمىباشد.
چنانچه حرّ عاملى مىفرمايد:
«اين تفسير (امام هادى) غير از تفسيرى است كه مورد طعن و نقد برخى از علماى رجال بوده، چون اين تفسير از امام هادى عليهالسلام بوده و تفسير مورد طعن و اشكال، از آنِ امام حسن عسكرى عليهالسلام است »2
آقا بزرگ تهرانى در ارتباط با تفسير دوم مىگويد:
«تفسير عسكرى كه املاء امام حسن عسكرى متولّد (232 ه .) و قائم به امر امامت در سال (254 ه .) و متوفّاى (260 ه .) مىباشد، اين تفسير به روايت ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمى بوده كه به دعاى امامزمان عليهالسلام دنيا آمده، ...»
آقا بزرگ تهرانى در ارتباط با تفسير امامهادى عليهالسلام نيز مىگويد:
«تفسير عسكرى املاء ايشان در 120 جلد مىباشد، چنانچه اين مطلب را ابن شهر آشوب در شرح حال «حسن بن خالد برقى» آورده و ظاهرا مراد از عسكرى در اينجا (نقل ابن شهر آشوب) امام هادى عليهالسلام مىباشد كه ملقّب به «صاحب عسكر» و «عسكرى» مىباشد و همچنين عادةً حسن بن خالد بعد از برادر بزرگترش ( ابوعبداللّه محمد بن خالد) زنده بوده و دوران امام هادى عليهالسلام را درك كرده و خدمت حضرت رسيده و از دوران امامت ايشان تا دوران شهادت، ملازم امام عليهالسلام بوده است و توانسته در اين مدّت هر چه را كه امام هادى عليهالسلام از تفسير املاء فرمودند، به رشته تحرير در آورد...»
آقا بزرگ در ادامه، و در بيان نسبت اين تفسير به حسن بن خالد و امام هادى عليهالسلام و بيان مقصود ابن شهر آشوب در نسبت دادن اين تفسير به تأليفات حسن بن خالد، چنين مىگويد:
«با توجّه به اينكه امام هادى اين تفسير را بر حسن بن خالد املاء فرموده، پس بجاست كه اين تفسير به حسن بن خالد برقى نيز نسبت داده شود و جزء تأليفات وى شمرده شود، چنانچه ابن شهر آشوب چنين كرده است، چنانچه اين تفسير به نام عسكرى نيز اطلاق مىشود چرا كه املاء امام هادى مىباشد.»
ايشان در نهايت مىنويسد:
« ظاهرا از تفسير امام هادى هيچ اثرى نبوده و همانند بسيارى از تأليفات اصحاب و علماى ما، هيچ اطلاعى از آن در دست نيست»3
وى بدين سان، وجود خارجى كتاب را نفى مىكند.
گفتنى است: برخى از معاصران «محقّق داماد» گمان كردهاند تفسير عسكرى همان تفسير علىّ بن ابراهيم قمى مىباشد، كه محقّق داماد از اين نظريّه تعبير به «وهم و خيال خام و دروغين» مىكند و منشأ اين خيال را ضعف خبره و كارشناس بودن، نقصان مهارت و اطلاع نداشتن از كتب رجالى مىداند.4
پرسش ديگر اين است كه تفسير موجود آيا از اجزاى 120 جلدى تفسير امام هادى بوده يا تفسير امام حسن عسكرى مىباشد؟
در پاسخ به اين پرسش، نخست محقّق داماد احتمال مىدهد كه اين تفسيرموجود و فعلى كه در دسترس مىباشد، از اجزاى تفسير امام هادى نمىباشد.5 امّا «محدّث نورى» به طور قطع و يقين مدّعى مىشود كه اين تفسير از اجزاى تفسير امام هادى مىباشد.6 ولى شاگرد محدّث نورى، «آقا بزرگ تهرانى» در مقام دفاع از محقّق داماد و نقد نظر استاد خويش، احتمال محقّق داماد را تقويت و به يقين تبديل و به طور قطع و يقين تفسير موجود را غير از تفسير امام هادى مىداند. آقا بزرگ تهرانى مىفرمايد:
«ليس هذا المطبوع من اجزاء التفسير الكبير؛ تفسير موجود، جزء تفسير كبيرى كه ابن شهر آشوب آن را نقل كرده (و گفته در 120 جلد بوده و از تأليفات حسن بن خالد برقى است) نمىباشد. چون در طليعه تفسير موجود چنين آمده است:
اين تفسير، تقرير و املاء امام ابومحمّد حسن (عسكرى) براى دو فرزندى كه پدرانشان آن دو را نزد امام براى تعليم و فراگيرى علم سپردند، مىباشد. كه امام عسكرى طىّ 7 سال، تفسير را براى اين دو تقرير فرمودند...
در اين تفسير موجود، هيچ اشارهاى به اينكه حسن بن خالد در اين جلسات شركت داشته، نشده است. علاوه بر اينكه احتمال زنده ماندن حسن بن خالد تا زمان امام حسن عسكرى و شركت در درس تفسير آن حضرت، بسيار بعيد به نظر مىرسد.»
آقا بزرگ در نقد سخن استاد خود، محدّث نورى، مىفرمايد:
«آنچه را كه استاد ما به آن اعتقاد پيدا كرده است (مبنى بر اينكه تفسير موجود از اجزاى تفسير كبير امام هادى بوده و احتمال محقّق داماد را كه قائل به تعدّد تفسير موجود مىباشد، نقد مىكند) كسى به نظر ايشان ملتزم نشده و وجهى نيز براى آن نمىبينيم چون مانعى از تعدّد نيست...»7
با توجّه به اينكه در محور اوّل، بيان شد تفسير امام هادى عليهالسلام وجود خارجى نداشته؛ در اين محور، اين ادّعا ثابت شد. و از طرف ديگر، دليل بر اينكه تفسير موجود، تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام بوده، ثابت مىباشد، نتيجه مىگيريم تفسير موجود، غير از تفسير امام هادى عليهالسلام و علىّ بن ابراهيم قمى مىباشد؛ بلكه تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام مىباشد.
حال اينكه آيا اين تفسير تمام يا جزئى از تفسير امام حسن عسكرى مىباشد؟ كسى متعرّض آن نشده است. ولى با توجّه به اينكه نگاشتن و املاء تفسير به مدّت 7 سال به طول انجاميد، احتمال داده مىشود كه تفسير اصلى بيشتر از تفسير فعلى بوده و تفسير موجود جزئى از آن باشد.
اين تفسير را فقط صدوق، رئيسالمحدّثين قدسسره به دو طريق نقل كرده، ما نيز براى وضوح سند تفسير و پاسخ به انتقادهاى وارد شده بر سند تفسير، طريق شيخ صدوق را بيان مىكنيم:
1ـ محمد بن قاسم؛ مفسّر استرآبادى خطيب.8
2ـ محمد بن على استرآبادى.9
برخى در ردّ طريق دوم گفتهاند: شيخ صدوق فقط يك طريق به تفسير داشته و آن هم محمد بن قاسم مفسّر استرآبادى خطيب مىباشد و ناسخ، اشتباها قاسم را على نگاشته است.
در مقام پاسخ بايد گفت:
اوّلاً: احتمال اشتباه در كتابت، به وسيله «اصل عدم اشتباه» ردّ مىشود.
ثانيا: يوسف بن محمّد و علىّ بن محمّد بن سيّار ـ دو نويسنده تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام ـ پس از نگاشتن و تقرير املاءات امام، به استرآباد بازگشته و تفسير را بر مردم قرائت و بازگو مىكردند. لذا ممكن است محمد بن على استرآبادى، يكى از كسانى باشد كه تفسير را از اين دو نفر شنيده و روايت كرده باشد، كه هيچ منعى از اين احتمال نيست.
ثالثا: انحصار طريق صدوق به محمد بن قاسم استرآبادى، ثابت و معلوم نمىباشد.
از مقدّمه تفسير، چنين به دست مىآيد كه ناقل و شنونده تفسير امام حسن عسكرى، دو نفر بوده: «يوسف بن محمّد» و «على بن محمد بن سيّار». اين دو همراه پدران خود، از سلطه داعىالحق، «حسن بن زيد علوى» ـ امام زيديّه در طبرستان ـ گريختند و به سامرّا نزد امام حسن عسكرى پناهنده شدند. حضرت اين تفسير را بر آنها املاء و تقرير فرمود، بدين صورت كه:
محمد بن على بن محمد بن جعفر بن دقّاق مىگويد: روايت كردند براى من دو شيخ فقيه، ابوالحسن محمّد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان و ابو محمد جعفر بن على قمىاز شيخ فقيه، «ابوجعفر ابن بابويه قمى» كه او فرمود: روايت كرد براى ما محمّد بن قاسم مفسّر استرآبادى خطيب، از ابويعقوب يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيّار (و كانا من الشّيعة الاماميّة) كه مىگويند:
پدران ما شيعه امامى بودند و در شهر ما (استرآباد) زيدىها غالب بوده و ما تحت حاكميّت امام زيديّه، حسن بن زيد علوى ملقّب به «داعى الحق» بوديم. او به اندك بهانهاى شيعيان را به قتل مىرسانيد؛ لذا براى حفظ جان، پدران ما همراه خانواده خود، شهر را به مقصد سامرّا ترك كردند. در آنجا در يكى از كاروانسراها اقامت كرده و سپس خدمت امام حسن عسكرى رسيديم. چون ما را ديد، فرمود:
«مرحبابالآوين الينا...؛ خوش آمديد اى كسانى كه به ما پناهنده شديد! خداوند سعى شما را بپذيرد و شما را در امان قرار دهد و از شرّ دشمن حفظ كرده، پس به شهر خود در كمال امنيت و آرامش باز گرديد.»
ما با اينكه در صدق گفتار حضرت ترديد نداشتيم، از سخن حضرت شگفت زده شديم و گفتيم: اى امام! چه دستورى مىدهيد و چه كار كنيم؟ چگونه به شهرى كه از آن گريختيم و هم اكنون تحت تعقيب هستيم، بازگرديم؟ امام فرمود:
«دو فرزند خود را اينجا بگذاريد تا به آنها علمى بياموزم كه خداوند عزّوجلّ به سبب آن، شرافت و بزرگوارى به آنان بخشد و شما هم هرگز دشمنان را نخواهيد ديد و كارى از پيش نخواهند برد. خداوند عزّوجلّ آنان را نابود و رسوا خواهد كرد و عاقبت به شما نيازمند خواهند شد.»
يوسف بن محمد و على بن سيّار مىگويند:
پدران ما طبق فرمايش امام عليهالسلام ما را نزد ايشان گذاشته و همراه خانواده به شهر و ديار خود باز گشتند. ما در مدّت اقامت در سامرّا، خدمت امام مشرّف شده و حضرت همانند يك پدر با ما برخورد مىكرد. در يكى از روزها فرمود:
«اگر خبر سلامتى پدران شما و رسوايى دشمنان آنان و صدق گفتار من به شما رسيد، به شكرانه اين خبر، مىخواهم به شما «تفسير قرآن» گفته؛ تفسيرى كه مشتمل بر اخبار آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده تا بدين وسيله خداوند، نشان و مقام شما را والا گرداند.»
ما از فرمايش حضرت، خوشحال شده و گفتيم: اى فرزند رسول اللّه! بنابر اين، ما تمام علوم و معانى قرآن را فراخواهيم گرفت؟ امام فرمود: خير... پس نخستين مطلبى كه به ما املاء فرمود، رواياتى بود كه در «فضل قرآن و اهل آن» وارد شده است، سپس تفسير قرآن را به ما املاء فرمود. و ما در مدّت اقامتمان خدمت حضرت ـ كه هفت سال طول كشيد ـ هر روز مقدارى از تفسير را مىنوشتيم.10
در مجموع، دو ديدگاه كلّى نسبت به تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام وجود دارد:
1. اين تفسير، جعلى و ساختگى مىباشد.
2. از كتب مورد اعتماد نزد اماميه مىباشد.
قبل از بيان قائلين، بايد گفت:
اوّلاً: اختلاف در ديدگاه علما نسبت به اين تفسير، دَوَران بين جعلى بودن آن و غير جعلى بودن آن، مىباشد.
ثانيا: مراد از اينكه اين تفسير از كتب مورد اعتماد مىباشد، اين نيست كه تمامى احاديث آن صحيح است. (در پايان اين نوشتار، به آن اشاره خواهد شد.)
كسانىكه قائل به جعلى بودن تفسير امام حسن عسكرى مىباشند، در صدر آنان «ابنالغضائرى»11بوده و به تبع وى: علاّمه حلّى (726 ق.)12*، سيّد مصطفى تفرشى (از علماى قرن 11 ق.)13، محقّق داماد14، محمد بن على استرآبادى (1028 ق.)15، محمد بن على اردبيلى (بعد از 1100 ق.)16، قهپايى (از علماى قرن 11 ق.)17، محقّق شوشترى (1415 ق.)18، آيةاللّه خويى (1413 ق.)19، محمد جواد بلاغى،20 ميرزا ابوالحسن شعرانى21 و سيّد محمد هاشم خوانسارى.22 كه سخنان و دلائل اين گروه در بخش «بررسى اشكالات» خواهد آمد.
امّا در مقابل، كسانى وجود دارند كه نه تنها قائل به جعلى بودن تفسير نبوده، بلكه آن را از كتب مورد اعتماد شيعه مىدانند و در كتابهايشان از اين تفسير نقل كرده و قولاً و عملاً آن را تأييد كردهاند. در اين گروه، رئيس المحدّثين شيخ صدوق (381 ق.)23 مىباشد و به تبع وى: قطب راوندى (573 ق.)24، ابومنصور طبرسى (588 ق.)25، ابن شهرآشوب (588 ق.)26، محقّق كركى(940 ق.)27، شهيد ثانى (965 ق.)28، مجلسى اوّل (1070 ق.)29، مجلسى دوم (1111 ق.)30، شيخ حرّ عاملى (1104 ق.)31، فيض كاشانى (1091 ق.)32، سيّد هاشم بحرانى (1107 ق.)33، حويزى (1112 ق.)34، حسن بن سليمان حلّى ـ شاگرد شهيد اوّل ـ (از علماى قرن نهم)35، سيد نعمت اللّه جزايرى (1112 ق.)36، محمد جعفر خوانسارى، صاحب اكليل الرّجال37، شيخ سليمان بحرانى، صاحب الفوائد النّجفيه (1121 ق.)38، ابو على حائرى (1216 ق.)39، وحيد بهبهانى (1206 ق.)40، شيخ ابوالحسن شريف، صاحب تفسير مرآةالانوار41، شيخ محمد طه، صاحب اتقان المقال42، سيد عبداللّه شُبَّر (1242 ق.)43، سيّد حسين بروجردى، صاحب نخبة المقال و صراط المستقيم (1267 ق.)44، حجةالاسلام تبريزى، صاحب صحيفة الابرار45، شيخ عبداللّه بحرانى، صاحب عوالم46، شيخ مرتضى انصارى (1281 ق.)47، شيخ عبداللّه مامقانى (1315 ق.)48، آيت اللّه بروجردى (1380 ق.)49، على بن حسن زوارى ـ استاد صاحب منهج المقال ـ 50، محدّث نورى (1320ق.)51، آقابزرگ تهرانى (1389 ق.)52 و مرحوم شيخ محمدرضا طبسى53، (جدّ نگارنده).
در اينجا به برخى از كلمات بزرگان و مؤيّدين تفسير اشاره مىشود:
1. مجلسى اوّل: حقيقت اين است كه اين تفسير يكى از گنجهاى الهى است و اميدوارم چيزى از آن بر ما فوت نشود و همه اين تفسير را در كتاب خودمان نقل خواهيم كرد.54
2. مجلسى دوم: تفسير امام عسكرى از كتابهاى معروف بوده، شيخ صدوق بر آن اعتماد و از آن حديث نقل كرده است. هر چند بعضى از محدّثان اين كتاب را مورد نقد و خدشه قرار دادهاند، لكن صدوق آشناى به حديث بوده و از نظر زمان به اين كتاب نزديكتر از محدّثان منتقد بوده است. علاوه بر اينكه بسيارى از علماى ما بدون هيچ طعن و نقدى به كتاب، از آن روايات نقل كردهاند.55
3. محدّث نورى: ديدگاه محقّقان پيرامون تفسير امام حسن عسكرى از جمله: وحيد بهبهانى، سيّد هاشم بحرانى، مجلسى اوّل و دوم، شيخ سليمان بحرانى و محمد جعفر خوانسارى، اين است كه: از اين تفسير، اصحاب ما همانند ابن بابويه شيخ صدوق رواياتى نقل كردهاند. كه شيخ صدوق از جمله كسانى است كه تعهّد كرده در كتابهايش فقط روايات صحيح و مُتقن ـ كه از ائمه رسيده است ـ را نقل كند.56 (و اين، نشانگر اين نكته است كه چون صدوق تفسير امام حسن عسكرى را نقل كرده پس از نظر صحّت، در اين تفسير جاى هيچ شكّ و شبههاى نيست.)
4. شيخ حسن بن سليمان حلّى ـ شاگرد شهيد اوّل ـ مىگويد: از جمله ادلّه رؤيت پيامبر و ائمه در حال احتضار، رواياتى است كه در تفسير امام حسن عسكرى آمده است و هيچ شكى در اين احاديث نيست؛ چرا كه (اين تفسير) مورد اجماع بوده و مورد نقل جماعتى از علماى اماميّه مىباشد.57
5ـ شيخ محمد رضا طبسى نجفى قدسسره : براى قبول و اعتماد به تفسير امام عسكرى دو نكته كافى است: نخست، شهادت و گواهى صدوق و دوم، گواهى دو نفر از متأخّرين وى مانند حرّ عاملى و مجلسى. لذا اعتنايى به قول خلاف نمىشود.58
در اين محور، انتقادات و دلائل كسانىكه اين تفسير را جعلى دانسته، مطرح خواهد شد. پاسخهايى كه به اين دلائل داده مىشود، فقط جعلى بودن تفسير را ردّ مىكند؛ ولى در مقام اين مسأله نيست كه اين تفسير از كتب معتبره و مورد اعتماد علماى شيعه بوده و يا اينكه تمامى احاديث آن صحيح است.
از جمله حديثى، مبنى بر اين كه: «مختار به دست حَجّاج زندانى شد.»59 كه اين دو با هم ناسازگار است؛ زيرا مختار در سال 67 ق. كشته شد در حالى كه حَجّاج در سال 75ق. به حكومت رسيد.
محقّق شوشترى مىگويد:
«دليل جعلى بودن تفسير، اين است كه بررسى روايات آن، بطلان و مجعول بودن تفسير را آشكار مىسازد.»60
آيت اللّه خوئى نيز مىگويد:
«كسىكه در اين تفسير نظر بيندازد، هيچ شكّى در جعلى بودن آن نمىكند. مقام يك عالم محقّق بالاتر از اين است كه چنين تفسيرى بنويسد تا چه رسد به اينكه امام، اين سخنان را گفته باشد.»61
پاسخ
مجلسى اوّل پاسخ مىدهد:
«توهّم اينكه اين تفسير مناسب امام نيست، توهّمى بيش نبوده و كسىكه با كلمات امام مأنوس و مرتبط باشد، مىيابد كه اين كلمات از آنِ خود حضرت مىباشد؛ علاوه بر اينكه امثال شهيد ثانى و صدوق بر اين كتاب اعتماد كردهاند.»62
از پاسخ مجلسى اوّل به دست مىآيد كه: اوّلاً: اين شبهه، سابقه دارد و منحصر به مرحوم شوشترى و خوئى نيست.
ثانيا: وجود روايت زندانى شدن مختار... و ناسازگارى آن با تاريخ شهادت وى و امثال آن، منحصر به اين تفسير نمىباشد؛ چرا كه در كتاب كافى نيز چنين احاديثى آمده است؛ براى نمونه: «يزيد بن معاويه به قصد حج به مدينه آمد.»63 در حالىكه از مسلّمات تاريخ است كه يزيد، نه قبل از خلافت و نه بعد از خلافت، به حج نيامده است كه مجلسى دوم به اين مطلب، تصريح دارد64
بعض از معاصران (مرحوم شوشترى) براى اثبات ادّعاى خود، مبنى بر جعلى بودن تفسير، گفتهاند:
«اين تفسير مشتمل بر معجزات عجيبى از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و امام على عليهالسلام مىباشد و اگر اين مطلب واقعيت داشت، ائمّه ديگر غير از امام عسكرى نيز بدان اشاره مىكردند و علماى سلف نيز آن را در كتابهايشان مىآوردند.»65
پاسخ
معلوم نيست چه ملازمهاى بين صحّت اين معجزات و لزوم نقل آن توسط ائمّه ديگر غير از امام عسكرى، وجود دارد؟! اثبات اين ملازمه به عهده مدّعى است؛ چرا كه چه بسيار رواياتِ كرامات و فضائلى را كه ائمّه ديگر، به جهات و مصالحى66 بيان نكرده و يا براى افراد خاصّى فرمودهاند ـ كه آنان نيز مأمور و مأذون به نقل نبودند (مانند مفضّل بن عمر) ـ به دست ما نرسيده است.
مرحوم شوشترى مىگويد:
«اگر اين تفسير از امام عسكرى مىبود، مفسّران معاصر امام، همانند على بن ابراهيم قمى، محمد بن مسعود عيّاشى، يا قريب العصر امام، مانند محمد بن عباس بن مروان، بايد از اين تفسير نقل مىكردند و حال آنكه تفاسيرشان خالى از اين تفسير است؛ پس جعلى مىباشد.»67
اوّلاً: معاصر بودن مفسّرانى چون: قمى و عياشى با امام عليهالسلام ثابت نيست؛ مثلاً آنچه كه در كتب رجال ثبت شده، اين است كه علىّ بن ابراهيم در سال 307 ق. مىزيسته68 در حالى كه امام در سال 260 ق. به شهادت رسيدهاند و لازمه معاصر بودن قمى با امام اين است كه عمر طولانى داشته باشد و حال آنكه چنين مطلبى در جايى ثبت نشده است.
ثانيا: بر فرض معاصر بودن وى با امام، مجاورت و در يك نقطه بودن اين سه نفر ثابت نيست.
ثالثاً: شايد تفسير فوق به دست آنها نرسيده، همانگونه كه كتابهايى در دوران شيخ طوسى بوده، ولى از آنها نقل نكرده است و يا روايتى كه مشتمل بر سؤالات سعد اشعرى از امام زمان عليهالسلام بوده، منحصرا آن را شيخ صدوق در كمالالدّين نقل كرده و ديگران آن را نقل نكردهاند. لذا در مقام توجيه گفته شده: «شايد كتاب به دست ايشان نرسيده است.» همچنين اين احتمال در مورد تفسير امام حسن عسكرى و عدم نقل آن توسط مفسّرانِ ياد شده مطرح مىباشد.
اين اشكال بسيار مهمّ را مرحوم كلباسى مطرح كرده، وى مىگويد:
«روش و بناى امامان عليهمالسلام بر املاء و تقرير و سپس انتساب آن كتاب به امام نبوده است و يا لااقل چنين اتّفاقى رخ نداده كه مجموعهاى به نام خود معصوم ثبت شود. بنابر اين، تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام خلاف بناء و اصل بوده است و بايد با دلائل محكم اثبات شود.»
مرحوم كلباسى خود نيز اشكال وارده را، چنين ردّ مىكند:
اوّلاً: اين عدم بناء، ثابت نبوده و بلكه عكس آن ثابت است. شاهد اين سخن، نامه امام صادق عليهالسلام به عبداللّه نجاشى است كه مرحوم نجاشى در رجال خود از آن به مصنّف امام صادق تعبير كرده و گفته: «لَمْ يُرَ لأبى عبداللّه مصنّفٌ غير تلك الرّسالة69؛ كتابى غير از اين نامه براى امام صادق عليهالسلام ديده نشده است.»
اين نامه، نشانگر اين مطلب است كه امام املاء و تقرير مىكرده و كتاب و رساله به امام منسوب مىشد. در روضه كافى نيز آمده است: «اصحاب، اين نامه را در مصلاّى خانههاىشان آويزان كرده و پس از نماز، آن را مطالعه مىكردند.»70 همچنين توحيد مفضّل، كه نتيجه املاء امام صادق عليهالسلام به مفضّل مىباشد.
ثانيا: بر فرض عدم بناى ائمه بر املاء و تقرير و سپس انتساب آن به ايشان، خصوص تفسير امامحسن عسكرى عليهالسلام با توجّه به مطالب اين نوشتار و ادلّه محكم، ثابت مىباشد، گرچه خلاف اصل و بناى ائمّه ديگر بوده باشد.
پس از نقد و بررسى اشكالات محتوايى تفسير، سزاوار است به اشكالات سندى نيز پرداخته شود.
اين اشكال (وضع و جعل تفسير از سوى سهل ديباجى) را به ابنالغضائرى نسبت دادهاند.71
حرّ عاملى در پاسخ مىگويد:
«اين تفسير (تفسير امام حسن عسكرى) همان تفسيرى نيست كه مورد انتقاد و طعن بعضى از علماى رجال مىباشد؛ زيرا تفسير مورد انتقاد و مورد طعن، از امام هادى روايت مىكند در حالى كه اين تفسير، از امام حسن عسكرى روايت مىكند. ديگر اينكه تفسير مورد طعن و نقد را سهل ديباجى از پدرش نقل مىكند ولى در سند تفسير امام عسكرى، نامى از اين دو نيست. علاوه بر اينكه رئيس المحدّثين، ابن بابويه در من لايحضره الفقيه و ساير كتابهايش احاديث زيادى از اين تفسير نقل مىكند و ما نيز اين تفسير را به سند خودمان از شيخ طوسى، از صدوق و... نقل مىكنيم.»72
در ارتباط با سهل ديباجى بايد گفت:
هر چند وى در سند تفسير امام حسن عسكرى نبوده، ولى بر فرض وجود وى در سند تفسير (طبق قول ابن غضائرى)، تضعيف سهل ديباجى فقط از طرف ابن غضائرى بوده كه اين تضعيف، كاملاً بى مورداست؛ چرا كه:
اوّلاً: ابن غضائرى بر مبناى خود پايبند نبوده، چون در اينجا سهل ديباجى را ضعيف و كذّاب معرّفى مىكند ولى در ادامه مىگويد: «روايات ديباجى از اشعثيات و غيره، مورد قبول است؛ لا بأس بما رواه عن الأشعثيات و ماجرا مجراها ممّن رواها عن غيره»73 و چنانچه ديباجى ضعيف و كذّاب باشد، بايد تمامى رواياتش مردود باشد نه بخشى از آن!
ثانيا: برخى از علماى ما همانند وحيد بهبهانى، سهل ديباجى را «ثقه و موثّق»74 و امثال محدّث جزايرى75 و مجلسى دوم76 او را «حَسَن» شمردهاند، با توجّه به اينكه مرحوم نجاشى درباره وى تعبير «لابأس به» را دارد77 و شيخ طوسى نيز تعبير «شيخ الاجازة» از وى كرده و طعنى بر او وارد نكرده است.78
ثالثا: تكذيب و ردّ مطلق سهل ديباجى، ريشه در «علماى اهل سنّت» داشته و از جانب آنها مطرح شده است. اَزْهرى مىگويد: «كان كذّابا رافضيّا زنديقا» و در جاى ديگر مىگويد: «بر ديوار خانه سهل ديباجى، لعن خلفاء و بعضى از صحابه نوشته شده بود و شيخ الرّافضه (شيخ مفيد) بر جنازه سهل ديباجى نماز گزارد.»79 و در نهايت، سهل مورد غضب اهلسنّت بوده ولى از نظر ما، غير از ابن غضائرى، كسى او را ردّ نكرده است. بنابراين، بر فرض اينكه سهل ديباجى در سند تفسير امام حسن عسكرى باشد، باز هم مشكلى پديد نخواهد آمد.
طبق روايت، آن دو مُقرِّر (يوسف بن محمّد و محمد بن على بن سيّار) گفتهاند: «مدّت زمانىكه خدمت امام بوديم، هفت سال بوده و هر روز مقدارى از تفسير را مىنوشتيم.»80 و حال آنكه مدّت امامت امام عسكرى عليهالسلام شش سال بوده كه اين دو، غير قابل جمع است!
اوّلاً: ممكن است تعبير هفت سال، خطاى نسّاخ باشد.
ثانيا: ممكن است خطاى در محاسبه از جانب دو راوى مقرّر باشد؛ يعنى هفت سال مدّت زمان تقريبى است نه تحقيقى.
ثالثا: ممكن است همين هفت سال، قولى باشد مبنى بر اينكه مدّت امامت امام حسن عسكرى عليهالسلام ، هفت سال مىباشد نه شش سال، مگر اينكه مدّعى شويم كه شش سال امامت امام عسكرى عليهالسلام اجماعى است.
اين اشكال نيز از جانب ابن غضائرى مطرح شده، كه علاّمه حلّى اين اشكال را به وى نسبت داده است.81
اوّلاً: فراوانى نقل شخصيّتى چون صدوق از محمد بن قاسم استرآبادى در اكثر كتابهايش و تعبير «رضى اللّه عنه» و «رحمه اللّه» از وى، دليل بر اعتبار احاديث استرآبادى مىباشد. چگونه مىتوان گفت كه ضعف و كذب استرآبادى بر شخصيّتى چون صدوق، كه قريب العهد با وى بوده، مخفى مانده ولى پس از قرنها بر ابن غضائرى آشكار شده است؟!82
ثانيا: كسى كه به مقدّمه صدوق در من لايحضره الفقيه نظر كند و سپس به فراوانى نقل وى از استرآبادى توجه كند، مىيابد كه تضعيف ابن غضائرى كاملاً بى مورد و بىارزش مىباشد؛ چرا كه صدوق مىفرمايد: «هر چه را در اين كتاب آوردهام، از كتب مشهوره و مورد اعتماد و مرجع، استخراج كردهام.»
اين سخن، صراحت دارد بر اينكه اين تفسير و اين مفسّر، مورد اعتماد و توجّه خاص بوده و جايى براى اشكال ابن غضائرى نمىباشد.
ثالثا: اشكال ياد شده مبنى بر اينكه طريق شيخ صدوق به تفسير، منحصر در مفسّر استرآبادى باشد؛ در حالى كه در محور سوم (طريق شيخ صدوق به تفسير) ثابت شد كه شيخ صدوق طريق ديگرى به تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام نيز دارد و اگر بر فرض، طريق نخست (محمد بن قاسم استرآبادى) ضعيف باشد، طريق دوم كه محمد بن على استرآبادى مىباشد، خالى از اشكال است.
رابعا: بر فرض اينكه محمد بن قاسم استرآبادى ـ فى نفسه ـ ضعيف باشد، شيخ صدوق از طريق قرائن و شواهد، علم به صحّت روايت پيدا كرده است؛ زيرا ايشان در نقل روايات، كمال احتياط و دقّت را رعايت كرده و تا زمانى كه صحّت حديث براى وى ثابت و احراز نشود، حديث را نقل نمىكند؛ براى نمونه، ايشان در عيون اخبارالرّضا مىگويد: «ايشان (محمد بن عبداللّه مسمعى) اخبار علاجيه را از امام رضا عليهالسلام نقل مىكند.» سپس درباره وى مىگويد: «استاد ما، محمد بن حسن بن وليد، نظر مثبتى نسبت به راوى اين حديث (محمد بن عبداللّه مسمعى) نداشته. ولى من اين حديث را (كه راوى آن محمد بن عبداللّه مسمعى مىباشد)، در اين كتاب نقل كردم؛ چون اين حديث در كتاب الرّحمه سعد بن عبداللّه بوده و من اين حديث را بر استادم خواندم و ايشان منكر آن نشده و آن را براى من روايت كرد.»83
اين بيانات، نشانگر دقّت بالاى شيخ صدوق در رُوات و نقل حديث مىباشد. بنابراين، چگونه ممكن است اوصافى چون «ضعيف و دروغگو بودن استرآبادى» بر شيخ صدوق مخفى مانده باشد؟!
در سلسله سند حديث، ابن دقّاق از «ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان» و «ابو محمد جعفر بن محمد بن على قمى» نقل كرده و نسبت به هر كدام به طور جداگانه «شيخ فقيه » تعبير مىكند. اين اشكال را مرحوم كلباسى مطرح و جواب آن را داده است.
كلباسى مىگويد:
«با توجّه به دو مبنا؛ اوّلاً: با نقل بيش از يك نفر نيز استفاضه حاصل مىشود (و لازم نيست به حدّ 10 نفر برسد)، ثانيا: با جبران ضعف سند به وسيله شُهرت روايى؛ جاى هيچ قدح و ضعفى براى اين دو راوى نخواهد بود.»
امّا ممكن است گفته شود كه: «اين شهرت روايى و كثرت نقل نسبت به اين تفسير، جبران مجموع را مىكند نه جميع را. به عبارت ديگر: نتيجه عمل اصحاب به اين تفسير، تعداد زيادى از روايات آن را تقويت مىكند نه اينكه همه روايات و راويان را از اوّل تا آخر تصحيح كند. كه در نتيجه، اشكال نسبت به بعض از روايات باقى خواهد ماند.»84
با اين حال، هيچ ابائى از اين اشكال نداريم؛ زيرا چنانچه در آخر بحث خواهيم گفت: ما در مقام معارضه با نفى كلّى هستيم نه اثبات كلّى؛ يعنى در مقام نفى جعلى بودن تفسير هستيم نه اينكه تمامى روايات آن صحيح است يا بعض آن؟
اين اشكال، بسيار مهم و اساسى بوده و در واقع، تير خلاص مدّعيان جعلى بودن اين تفسير مىباشد. اشكال وارده چنين است:
پيرامون دو شخصيّت «يوسف بن محمد» و «على بن محمد بن سيّار» هيچ مدح و ذمّى،در كتب رجالى منعكس نشده و هيچ اطّلاعى از اين دو در دسترس نيست؟!
اوّلاً: نقل و روايت صدوق و به تبع وى نقل عدّهاى از بزرگان شيعه، خود به تنهايى دليل بر اعتبار و حجّيت سند است با توجه به اينكه ايشان در مقدّمه من لايحضرهالفقيه فرمودهاند: «هدف ما در اين كتاب، روش مؤلّفين عادى و معمولى نيست كه در نقل روايت، بى مبالات و سهل انگار و بى توجه هستند؛ بلكه روش من، نقل آن چيزى است كه طبق آن فتوا داده و حكم به صحّت آن مىكنم و آنچه را كه معتقدم بين من و خداى من معتبر و حجّت است، نقل مىكنم.»
ممكن است اشكال شود كه: سخن مرحوم صدوق نسبت به اصل روايت و خبر، صادق است ولى نسبت به صدق مخبر، اعم و ساكت است؛ چرا كه ممكن است شيخ صدوق از راه ديگرى به صحّت روايتى پيدا كرده باشد. پس، اين دو راوى بر مجهول الحال بودن خود باقى خواهند ماند.
در جواب بايد گفت:
چنانچه گفته شد، هدف ما مخالفت با نفى كلّى است نه اثبات كلّى؛ يعنى مىخواهيم بگوييم تفسير، جعلى و مردود نمىباشد و بر فرض مجهول الحال بودن دو كاتب، شايد شيخ صدوق از طريق و راههاى ديگر توانسته صحّت اين كتاب را احراز كرده و از آن روايت نقل كند. به هر حال، غرض حاصل شده و جعلى بودن تفسير ردّ مىشود.
ثانيا: مراد از مجهول الحال چيست؟ اگر مراد، مجهول اصطلاحى باشد، كه ابو منصور طبرسى تصريح مىكند كه اين دو شيعه امامى هستند،85 كه در اين صورت شايد تعبير مجهول اصطلاحى بىمورد باشد. و اگر مراد، مجهول غير اصطلاحى باشد؛ يعنى اطلاعات و معلومات تاريخى روشنى درباره اين دو نفر در دست نيست، كه اين نيز باعث ضعف نمىشود، همان گونه كه باعث قوّت نمىشود.
با اين حال، بعضى در مقام بيان علّت عدم معروفيّت اين دو، گفتهاند:
«غلبه زيديّه در آن عصر و در طبرستان و سلطه حسن بن زيد علوى (داعى الحق) كه سعايت ديگران در حقّ شيعه [دوازده امامى[ را مىپذيرفت و آنان را سريعا به قتل مىرسانيد؛ بدين جهت، اين دو با پدران و خانواده خود پنهان شده و مخفيانه خود را به سامرّا رساندند. و شايد علت عدم معروفيّت و مجهول الحال بودن آنان همين موضوع باشد.»86
ريشه و منشأ اشكالات بر تفسير و تشكيك در اصل آن، به ابن غضائرى بازمىگردد، او مىگويد:
«محمد بن قاسم مفسّر استرآبادى، كه ابن بابويه از وى روايت مىكند، ضعيف و دروغگوست، ابن بابويه از وى تفسيرى نقل مىكند كه او از دو نفر مجهول به نامهاى يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيّار، از امام هادى نقل مىكند و اين تفسير، موضوع و جعلى بوده و جاعل آن، سهل ديباجى است.»87
شايان توجّه اينكه: قبل از ابن غضائرى و بعد از او تا محقّق داماد، طبق تحقيقات و بررسىهاى انجام شده، كسى متعرّض نشده و تفسير را زير سؤال نبرده است.
حال به اختصار، دو مسئله مورد بررسى قرار مىگيرد:
الف) شيخ محمد رضا طبسى نجفى مىگويد:
«اين شخص (ابن غضائرى) طبق نظر بعضى از بزرگان، در اين فن (علم رجال) مهارت و تخصّص نداشته؛ لذا محقّقان و كارشناسان علم حديث و رجال به تضعيفات ابن غضائرى و امثال آن اعتنايى نمىكنند.»88
افرادى مانند مجلسى اوّل، ابن غضائرى را متّهم به عدم تقوا و پرهيزكارى مىكنند، ايشان مىگويد:
«به طور يقين، «صدوق» آشناتر از ابنغضائرى ـ كه احدى از علماى شيعه، وى را به صراحت توثيق نكردهاند ـ بوده است. همچنين احوالات وى را نمىدانيم و ظاهرا از ورع و پرهيزكارى به دور است.»89
به ديگر سخن: ابن غضائرى مورد بحث است و قولش به نظر محقّقان معتبر نيست. بعضى ديگر، وى را سريع الجرح دانسته؛ لذا به تضعيفات او اهميّت نمىدهند.90
كتاب ضعفاء منسوب به ابن غضائرى، دو قرن بعد از او به دست احمد بن طاووس (673 ق.) افتاد و با اينكه ايشان صحّت كتاب ابن غضائرى را تضمين نمىكند؛ زيرا در مقدّمه كتابش مىگويد: «و لي بالجميع روايات متّصلة سوى كتاب ابن غضائرى؛ سند و طريق متّصل به كتابهاى رجالى طوسى و كشّى و نجاشى دارم امّا به كتاب ابن غضائرى طريقى ندارم.»91 با اين حال، آن را در كتابش به نام «حلّ الاشكال» نقل كرده و چندان اعتنايى به آراء او نداشته و صرفا كتاب و آراء ابن غضائرى را نقل مىكند.
سخن ابن طاووس قدسسره پيرامون كتاب ابنغضائرى، منشأ اختلاف و نظرات گوناگون پيرامون كتاب فعلى ضعفاء منسوب به ابن غضائرى شده است، كه آيا اين كتاب از آن اوست يا خير؟ چرا كه در اين كتاب هيچ كسى از انتقاد و جرح ابن غضائرى در امان نمانده و حتّى بزرگان حديث شيعه را نيز زير سؤال برده است. لذا علاّمه تهرانى، مؤلّف اين كتاب فعلى منسوب به ابنغضائرى را از دشمنان شيعه مىداند.92
همچنين متن اين كتاب، اضطراب دارد؛ چرا كه اگر در جمله ابن غضائرى پيرامون كاتبان تفسير امام حسن عسكرى دقت شود، مىيابيم كه اغلاط زيادى دارد؛ از جمله مىگويد: «اين تفسير را يوسف بن محمد و على بن محمد، از امام هادى نقل مىكنند» و در جاى ديگر مىگويد: «جاعل اين حديث، سهل ديباجى است.» كه طبق بيانات گذشته، واضح شد كه سهل در سند روايت تفسير امام هادى عليهالسلام است نه امام حسن عسكرى عليهالسلام .
گفتنى است: ابن غضائرى كتابى به نام «ضعفاء» داشته ولى مفقود شدن آن و سه قرن بعد آشكار شدنش در زمان احمد بن طاووس، صحّت انتساب اين كتاب را به ابنغضائرى مخدوش كرده و به راحتى نمىتوان گفت اين كتاب، همان كتاب ضعفاء ابنغضائرى مىباشد. از اين رو، كسانى همانند آيةاللّه خوئى انتساب كتاب فعلى ضعفاء را به ابن غضائرى، ثابت نمىدانند.93
برخى ديگر نيز در مقام بررسى و نقد تضعيفات ابن غضائرى، گفتهاند: تضعيفات وى مستند به شهادت و سماع نبوده بلكه اجتهادى مىباشد؛ لذا ارزش و اعتبار ندارد. چنانچه اين سخن از گفتههاى وحيد بهبهانى برداشت مىشود.94
بنابر اين، به طور روشن و صريح نمىتوان اين تضعيفات را به ابن غضائرى نسبت داد.
با توجّه به اينكه منشأ تضعيف يا تشكيك در انتساب تفسير به امام عسكرى عليهالسلام از جانب ابن غضائرى بوده و در دو محور «شخصيّت رجالى» و «صحّت انتساب كتاب ضعفاء به او» زير سؤال برده شد و با بررسى و نقد اشكالات كسانى كه مدّعى جعلى بودن و مردود شمردن تفسير امام حسن عسكرى بودند و از طرفى، اكثر محدّثان و فقهاى بنام شيعه به اين تفسير اعتنا كرده و قولاً و عملاً آن را تأييد نموده و روايات آن را در لابه لاى مباحث تفسير، حديث و فقه آوردهاند؛ اين نكته روشن مىشود كه نسبت جعلىبودن تفسير امام حسن عسكرى، به دور از انصاف و واقعبينى است ولى التزام به صحّت تمام روايات آن هم، مشكل است. چنانچه برخى از محدّثان، اكثر و يا تمامى احاديث اين تفسير را صحيح مىدانند.95
با توجّه به سير مطالب اين نوشتار پيرامون سند و محتواى روايات تفسير، و مناقشات فراوان، نمىتوان به اين نظر ملتزم شد. اما آنچه كه مىتوان به عنوان نظر تحقيقى و نهائى پيرامون روايات اين تفسير ارائه كرد، اين است كه: «اين كتاب همانند ساير منابع حديثى بوده و بايد با قواعد و ضوابط حديث و رجال، سنجيده شود.»
1. در بعضى از نسخهها«على بن محمد بن يسار» ثبت شده است.
2. وسائلالشّيعه، ج 30، ص 187.
3. الذّريعه، ج 4، ص 286.
4. شارعالنّجاة، ص 121.
5. همان، ص 120.
6. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 194.
7. الذّريعة، ج 4، ص 286.
8. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 327.
9. امالى، صدوق، مجلس 33.
10. تفسير امام حسن عسكرى(ع)، محمد رضا طبسى، ص 9؛ دررالاخبار، ج 1، ص 139.
11. مجمعالرجال، قهپايى، ج 6، ص 25.
12. خلاصةالاقوال، ص 256.
*. اعدادى كه در ميان پرانتزها قرار گرفته، بيانگر سال رحلت دانشمندان است.
13. نقدالرجال، ج 4، ص 303.
14. شارعالنجاة، ص 121 ـ 118.
15. منهج المقال (چاپ قديم)، ص 315.
16. جامع الرواة، ج 2، ص 184.
17. مجمع الرجال، ج 6، ص 25.
18. الاخبار الدخيله، ج 1، ص 228 ـ 152.
19. معجم رجال الحديث، ج 13، ص 159؛ ج 17، ص 172، ج 20، ص 209.
20. تفسير آلاءالرحمن، ج 1، ص 49.
21. حاشية مجمع البيان، ج 10، ص 580.
22. رسالة فى تحقيق فقه الرضا، ص 7.
23. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 327؛ التوحيد، ص 47، 230 و 403.
24. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 194.
25. احتجاج، ج 1، ص 4.
26. معالم العلماء، ص 29.
27. مستدرك الواسائل، ج 3، ص 662.
28. منيةالمريد، ص 19.
29. روضة المتقين، ج 14، ص 250.
30. بحارالانوار، ج 1، ص 28.
31. وسائل الشيعة، ج 30، ص 187.
32. در مقاطع بسيارى از تفسير صافى و تفسير والاصفى.
33. تفسير البرهان.
34. تفسير نور الثقلين.
35. المحتضر، ص 20.
36 و 37. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 664.
38 و 39. منتهىالمقال، ج 6، ص 164.
40. التعليقة على منهج المقال، ص 316.
41. مرآة الانوار، ص 123، 197 و 199.
42. اتقانالمقال، ص 359.
43. تسلية الفؤاد، ص 198.
44. نخبة المقال، ص 94؛ الصراط المستقيم، ص 88.
45. صحيفةالابرار، حجةالاسلام تبريزى، ص 394 و 494.
46. ر.ك: عوالم العلوم والمعارف.
47. فرائد الاصول، ص 86.
48. تنقيح المقال، ج 3، ص 175.
49. ر.ك: جامع احاديث الشيعة.
50. رياض العلماء، ج 3، ص 395.
51. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 194.
52. الذريعة، ج 4، ص 283 و 293.
53. دررالأخبار، ج 1، ص 139.
54. كتاب الصلاة، ص 213.
55. بحار الانوار، ج 1، ص 28.
56. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 199.
57. المحتضر، ص 23 ـ 20.
58. درر الاخبار، ج 1، ص 159.
59. تفسير امام حسن عسكرى، ص 547.
60. الاخبارالدخيلة، ج 1، ص 152.
61. معجم رجال الحديث، ج 12، ص 147.
62. روضة المتقين، ج 14، ص 250.
63. كافى، ج 8، ص 234.
64. بحارالانوار، ج 46، ص 137.
65. الاخبارالدّخيلة، ج 1، ص 153.
66. چنانچه امام كاظم(ع) فرموده است: «لَو اُوذِنَ لَنا لاخْبَرْنا بِفَضْلِنا»، ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 372.
67. الاخبار الدّخيلة، ج 1، ص 153.
68. الكنى و الالقاب، ج 3، ص 117.
69. رجال نجاشى، ص 213.
70. الرسائل الرجالية، كلباسى، ج 2، ص 633.
71. خلاصة الاقوال، ص 159.
72. وسائل الشيعة، ج 30، ص 187.
73. خلاصة الاقوال، ص 159.
74. تعليقة على منهجالمقال، ص 176.
75. حاوى الاقوال، ص 183.
76. الوجيزة، ص 223.
77. رجال نجاشى، ص 186.
78. رجال شيخ طوسى، ص 474.
79. الانساب، سمعانى، ج 5، ص 393.
80. تفسير امام حسن عسكرى، ص 12.
81. خلاصة الاقوال، ص 159.
82. ر.ك: بحارالانوار، ج 1، ص 28.
83. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 21، ح 45، باب «ما جاء فى الحديثين المختلفين».
84. الرسائل الرجاليه، ج 2، ص 629.
85. احتجاج، ج 1، ص 4.
86. دررالاخبار، ج 1، ص 138.
87. خلاصة الاقوال، ص 159؛ مجمع الرجال، ج 6، ص 25.
88. دررالاخبار، ج 1، ص 158.
89. شرح الفقيه (فارسى)، ج 5، ص 213.
90. كليّات علم رجال، ص 92.
91 همان ص 82.
92. الذّريعة، ج 4، ص 228.
93. معجم رجال الحديث، ج 1، ص 114، ج 20، ص 209، ج 13، ص 159 و ج 17، ص 172.
94. فوائدالرجاليه، ص 38؛ صحيفة الابرار، ص 394. 95. ر.ك: بحارالانوار، ج 1، ص 28؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 199؛ روضةالمتقين، ج 14، ص 250.